خلاصه آخرین و طولانی ترین قسمت سریال جواهری در قصر :
... و یانگوم اعلام می کند که دیگر امکان درمان شما با دارو یا طب سوزنی وجود ندارد و تنها راه درمان برش بخش مسدود شده روده شماست...
چون در آن زمان جراحی مرسوم نبوده است همه خدمه قصر از این تقاضای یانگوم بسیار تعجب می کنند
در ابتدا پزشکان با یانگوم صحبت می کنند تا او را متقاعد کنند چنین عملی امکان پذیر نیست...
حتی به او اعلام می کنند که اگر این کار هم باشد چطور پادشاه قادر است تا چنین دردی را تحمل کند!
یانگوم که در گذشته به شیوه بی حس کردن دست یافته بود پزشکان را در جریان این یافته خود قرار می دهد...
او نمونه بی حسی خرگوش و ماهی را بیان می کند ولی هنوز پزشکان ادعا دارند که این روش ممکن است بر روی حیوانات عملی باشد...
تا اینکه یانگوم اعلام می کند که این بی حسی را روی خودش نیز اثبات کرده است...
با این وجود با مخالفت شدید از جانب ملکه روبرو می شود و به او می گوید چطور می تواند برای درمان شاه از چاقو استفاده کند و از او می خواهد راه دیگری برای درمان پادشاه بیابد
وزیران که از این موضوع مطلع می شوند صراحتاً به پادشاه اعلام می کنند که یانگوم از اعتماد شما سوء استفاده کرده است و توطئه ای از جانب او در راه است و او را مقصر اصلی سلامتی شاه می دانند ...
ولی پادشاه اعلام می کند که یانگوم بیماری من را می شناسد اگر او بگوید زنده نمی مانم پس نمی مانم! و اگر او بگوید خواهم مرد پس می میرم!
یانگوم که پشت در ایستاده بود تقاضای وزیران از پادشاه را متوجه می شود
و حتی وزیران هشدار علنی را به او اعلام می کنند که در صورتیکه اتفاقی برای پادشاه بیافتد هیچگاه این موضوع را نمی بخشند چون طبق قوانین او مسئول سلامتی پادشاه است..
با این وجود یانگوم به پیش پادشاه می رود و با او همدردی و صحبت می کند :
"عالیجناب ، شما همیشه به مهارت های ضعیف پزشکی من اعتماد داشتید و همواره به من لطف داشتید با وجودیکه تقاضای من یک توهین است ولی می خواهم شما را نجات دهم یکبار دیگر به من اعتماد کنید.. و ..."
و پادشاه نیز پاسخ گرمی را به یانگوم می دهد:
"از آخرین باری که بیرون رفته ام بیش از یک ماه می گذرد هم اینک شکوفه ها در آمده اند دوست دارم با هم به جایی که با هم قدم می زدیم برویم ولی من نمی توانم تو هم نمی توانی ! ممکن است مهارت پزشکی تو خیلی عالی باشد ولی تو هم نمی توانی یک مرد مرده را نجات دهی ! چون پادشاه هستم دلیلش نیست که می توانم صفحه نوشته شده روزگار را برگردانم! این سرنوشت طولانی من و تو بود و ..."
پادشاه از یانگوم می پرسد : "همه کلمات تو در گوش من زمزمه می کند آیا بیمار خوبی نبودم؟!" و یک سکانس احساسی شکل می گیرد...
و در نهایت از شاه التماس می کند که اجازه دهد او را درمان کند..
پادشاه که می داند طبق قانون ، یانگوم مسئول سلامتی اوست و پس از مرگش وزیران دست از سر یانگوم بر نمی دارند با وجودیکه می داند یانگوم ممکن است بتواند او را درمان کند ولی بسیار نگران است... بطوریکه به کاردار خود می گوید یانگوم ممکن است بتواند مرا نجات دهد ولی مخالفان او مثل فوج های زنبور رشد می کنند و انبوهی از تقاضاهایی روانه می شود که حتی من قادر به خواندن آنها نیستم...
یانگوم مجدداً برای غذا دادن به پادشاه به پیش او می آید و یک سکانس احساسی شکل می گیرد که مجموعه ای از شات های بسته صورت یانگوم نمایش داده می شود (احتمالاً سانسور می شود)
پادشاه که عاشقانه یانگوم را دوست دارد نگران سرنوشت او پس از مرگ خودش است لذا ماموریتی ویژه را در مورد یانگوم به کاردار وفادار خود اعلام می کند...
کاردار به سوی یانگوم می رود و می گوید این دستور شاه است : هم اینک به دروازه شمالی قصر برو...
زمانیکه یانگوم به دروازه شمالی قصر می رود ناگهان او را می ربایند..
و با قایق از شهر خارج می کنند...
یانگوم هر چه از آنها علت را می برسد جواب نمی دهند و حتی به آنان می گوید که شاه به او نیاز دارد و آنها نباید به شاه خیانت کنند و ...
در این بین سکانسی از شاه نمایش داده می شود که حال او وخیم است و به کاردار می گوید فقط می ترسم یانگوم تمام تلاش خود را بکند و دوباره به اینجا بازگردد..
وزیران که تصور می کنند یانگوم فرار کرده است دستور دستگیری او را در هر نقطه از شهر صادر می کنند...
زمانیکه قایق یانگوم به مقصد می رسد وارد جزیره ای می شود که افسر مین را بعنوان کارگر مشغول کار می بیند! (سکانس احساسی)
به سوی هم می دوند و همدیگر را در آغوش می گیرند (سانسوری)
کاردار می آید و فرمان پادشاه را به افسر مین جو تقدیم می کند
که بدین شرح است :
"از جانب شاه به افسر سابق مین جانگ هو ، افسری که همه ملامت ها و تقصیرات مرا به خاطر اشتباه من به دوش کشید ، و این آخرین تقاضای من از اوست . با پزشک خانم یانگوم بزرگ به سرزمین چین برو در حالیکه از او تشکر می کنی که مرا به شخصی قوی تبدیل ساخت او که به خاطر تبعید عشقش از من متنفر نشد و به او بگو متاسفم که نمی توانم کسانیکه می خواهند به او صدمه بزنند را متوقف کنم پس به مینگ برو جائیکه کسی نمی تواند به تو صدمه بزند در آنجا پزشکی تمرین کن تا به انسانهای بیشتری کمک کنی"
یانگوم که فداکاری پادشاه را متوجه می شود نمی تواند خود را راضی کند که او را به حال خود رها کند لذا به افسر مین می گوید من نمی توانم با تو بیایم و سوار قایق مینگ نمی شود..
و به سوی قصر پادشاه بر می گردد...
در حوالی قصر متوجه می شود که مردم شهر در حال گریه و زاری و دعا هستند ...
مامور امنیتی قصر از پیشروی یانگوم جلوگیری می کند و به او اعلام می کند که دیگر خیلی دیر شده است و شاه از دنیا رفته است...
یانگوم متقاعد نمی شود و این بار افسر مین جو که آگهی دستگیری یانگوم را متوجه می شود به زور او را با خود از می برد...
<<< فیلم هشت سال پس از آن زمان را نشان می دهد یعنی March 1550>>>>
<<< ششمین سال سلطنت میونگ جانگ>>>
سکانس اول بچه یانگوم را نشان می دهد که پدرش (مین جو) را فرا می خواند...
مین جو که در گوشه ای از شهر به معلمی و کفاشی مشغول است...
و یانگوم مادری سخت گیر که در شهر بصورت مخفیانه مشغول طبابت است!
یانگوم که هنوز در چوسان است از اینکه بچه اش سرنوشتی شبیه او داشته باشد نگران است لذا او را به خاطر بازی با بچه های افسران و رفت و آمدهایش تنبیه می کند...
افسر مین جو با فرزندش صحبت می کند و با اشاره به سرگذشت سخت کودکی مادرش (احساس تقصر به خاطر مرگ مادر و پدرش) علت اینکه مادرش نمی خواهد او با بچه های دیگر ارتباط داشته باشد را بیان می کند...
در سایر سکانس ها سعی می شود بچه یانگوم را مشابه کودکی خود او زیرک ، خوش بیان ، زیبا و غیره جلوه دهد...
افسر مین که بالاخره به حرفه معلمی خود رسیده است
و یانگوم که هنوز سرسختانه به دنبال حرفه پزشکی و درمان دیگران است...
روزی که بچه یانگوم برای کمک در درمان یکی از بیماران مادرانش مشغول دویدن بود آشپز کنگ داگو را در راه می بیند که از او سراغ یک پزشک ماهر خانم را می گیرد ولی بچه یانگوم با توجه به سفارشات مادرش با زیرکی از ارائه اطلاعات خودداری می کند و این موضوع را سریعاً به پدرش اطلاع می دهد...
افسر مین به سرعت کول بار سفر را می بندد تا از اینجا فرار کنند ولی متوجه می شود
یانگوم که هنوز نتوانسته مردم شهر را به جهت جراحی یک بانوی باردار متقاعد کند خود درگیر است و مردم سعی دارند تا ماموران را برای دستگیری او فراخوانی کنند افسر مین بلافاصله قبل از رسیدن ماموران دولتی او را فراری می دهد...
و کنگ داگو موفق می شود برای لحظه ای یانگوم و مین جو را در حال فرار مشاهده کند..
ولی سرانجام او را نیافته و به خانه خود باز می گردد و ماجرا را با دوستان یانگوم در میان می گذارد اینکه او زنده است...
زمانیکه یونسنگ متوجه حضور یانگوم در شهر می شود بسیار هیجان زده می شود و می گوید با اینکه در این مقام هستم هنوز نمی تواند برایش کاری کنم...
یونسنگ به بانو مین و دوستانش می گوید چندی پیش در مورد یانگوم صحبت بوده است و واکنش چندانی علیه او نشان نداده اند.. او اعلام می کند که شاید این ماجرا را به ملکه بگویم...
ولی بانو مین می گوید اگر او وجود یانگوم در شهر را اعلام کند یانگوم دیگر در امان نخواهد بود ولی یونسنگ پافشاری می کند و بانو مین می گوید پس باید شرایط را قبل از اعلام این موضوع آزمایش کنیم...
یونسنگ در یکی از ملاقات ها با ملکه صحبت یانگوم را پیش می کشد.. (ضمن آنکه یونسنگ از محبت ملکه باخبر بود چون طبق قانون پس از مرگ شاه یونسنگ باید قصر را ترک می کرد ولی ملکه از انجام این کار خود داری می کند)
و از ملکه می خواهد تا رتبه و موقعیت یانگوم و مین جو را برگرداند... یونسنگ که کینه ای از سوی ملکه در مورد یانگوم مشاهده نمی کند اعلام می کند یانگوم هنوز در چوسان است!
ملکه که از این موضوع بسیار تعجب می کند دستور می دهد تا یانگوم و مین جو را به قصر بازگردانند...
در یکی از روز ها مین جو و یانگوم حین بازگشت متوجه به هم ریخته شدن خانه اشان می شوند
و سربازان بلافاصله آنان را محاصره می کنند ولی در نهایت متوجه می شوند این سربازان قصد بازگرداندن افسر مین جو و یانگوم به قصر را دارند...
لذا آنان را با احترام به قصر باز می گردانند..
و بچه یانگوم با پرسیدن سوالاتش در مورد بانوان آینده و غیره خاطرات کودکی یانگوم را دوباره زنده می کند...
و سکانس زیبای ملاقات دوستان با آهنگ زیبای مجموعه ، یاد آور خاطرات گذشته است
ملکه بصورت رسمی موقعیت و رتبه یانگوم و افسر مین جو را باز می گرداند و اشاره ای به نگرانی بی مورد خود در مورد موقعیتش در گذشته می کند (زمانیکه از یانگوم خواسته بود این - جانگ ، شاهزاده بیمار را بکشد! او خود به سرعت می میرد و ملکه موقعیتش را باز می یابد)
بقیه سکانس ها ، ملاقات های جالب یانگوم و مین جو با آشنایان است...
ملکه از یانگوم می خواهد تا در قصر بماند و در این کار اصرار می ورزد ولی یانگوم اعلام می کند که مردم بسیاری را در خارج قصر دیده است که نیاز به کمک دارند و دوست دارد بین مردم زندگی کند و حرفه پزشکی خود را ادامه دهد...
ملکه نیز با درخواست او به شرط برگشت مجدد در شرایط ضروروی موافقت می کند و به این مناسبت جشنی برای او ترتیب می دهد..
پس از ترک قصر ، افسر مین سبب سوال و جواب های زیبای همیشگی بین یانگوم و خود می شود:
افسر مین : "تو احساس پشیمانی می کنی؟"
یانگوم : "نه ، قصر به من فرصت داد فرصت آشپزی ، پزشکی و ملاقات با شما ولی باعث شد چیزهایی را از دست بدهم ، مادرم ، بانو هن و آرزوهایم را ، این ارمغان قصر برای من بود. به نظر می رسد قصر به تو خیلی چیزها می دهد ولی حقیقتاً چیزهایی با ارزش تر را می گیرد،به نظر می رسد به تو اجازه می دهد به آنچه می خواهی برسی ولی تو را از هر آنچه می خواهی باز می دارد. همه قصر را مکانی خیالی می پندارند غافل از اینکه واقعاً جای اندوهناکی است"
افسر مین : "پس ، مسیری که ما به می رویم غم انگیز و اندوهناک نیست؟!"
یانگوم : "خیر"
افسر مین : " پس به من یک قولی بده"
یانگوم : " چه قولی؟"
افسر مین : "هر کاری که می خواهی در طبابت انجام بده ولی جراحی نکن! این تنها راه آرامش است کشور ما هنوز این موضوع را نمی پذیرد"
یانگوم : "ولی این راهی برای نجات انسان هاست!"
افسر مین : "ولی سبب گریز ما از ماموران نمی شود، به من قول بده"
یانگوم : " نه ، هرگز"
افسر مین : " قول بده ..."
یانگوم : "هرگز نمی دهم"
در همین حین متوجه مفقود شدن سو - هووان (بچه یانگوم) می شوند و ناگهان سو - هووان فریاد می زند : مامان مامان کسی اینجا مریض است...
و یانگوم زن بارداری را در غار می بیند که در حال وخیمی است و امیدی به زنده ماندن او بدون جراحی وجود ندارد لذا از افسر مین جانگ هو خواهش می کند که اجازه دهد او را جراحی کند..
افسر مین جو ابتدا مخالفت می کند ولی در نهایت اجازه می دهد ...
یانگوم زن را جراحی می کند
و مادر و فرزند زنده می ماند بدین نحو او برای اولین بار جراحی را در چوسان پایه گذاری می کند
در آخرین سکانس زیبای این مجموعه این دیالوگ خطاب افسر مین به فرزندش است :
" به مادرت نگاه کن ، این خانم ... بعید به نظر می رسد با ابداعش (جراحی) به سادگی و آرامش قادر به زندگی باشد ولی او همواره با خود این سوال را مطرح می کند : اگر راهی برای نجات یک زندگی است ، چرا که نه؟"
و آرم پایانی سکانس هایی از گذشته مجموعه را به تصویر می کشد که برای من و شما که با این سریال زندگی کرده ایم بسیار خاطره انگیز است.
از همه دوستان که ما را تا بدین روز همراهی کردند سپاسگذارم ضمن آنکه یادآوری می کنم هنوز فعالیت های وبلاگ در آینده ادامه دارد...